آבم بـ ــہ یـ ــہ جایے ڪــہ میرسـב ..
دست بـ ــہ خوבڪـشے میزنـב ..
نـ ــہ اینڪــہ تیغ بـ ـرבارב ..
رگـ ـش را بزنـב
نـ ــہ ..!
قیـב احساسش را میزنـב ....
تـَـنـــهـ ـآ چـیــــزیـ ــ کـ ـِـﮧ مـــَـ ــرآ ،
یـــ ــآد ِ تـ ــُو مـــی انـــدآزَد ...
طـَـــعنــﮧ هــآیِ دیــ ـگـ َــ رآن اسـتــ ــ !
شــآیـَـ ــد اگـَــر ایــ ـن " دیـــگـَــرآن " نـبــ×ــودنـــد ؛
♥تـُـ×ــو ♥
زودتــَــر از ایـنـ ــها
بـَـ ـرآیِـــــ ـ مـَـ ـ ـن ، مـُــــ ــرده بــــ ــودی ...
خیلی ها مترسک رو دوست ندارن چون پرنده ها رو می ترسونه،
ولی من دوستش دارم چون تنهایی رو درک میکنه...
مَـترسَـک ، حــرف ِ כلت را خوب میـכانَـم !!
میــכانَـم כرכ כارכ ٬ باشے ُ
و وجوכت را هیچ بــכانـَنـכ!!
"چه سخت است در جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن"
"به چشم دیگران چون کوه بودن ولی در خود به آرامی شکستن"
همه فعل هایم ماضی اند ... ماضی خیلی خیلی بعید ...!!!
دلم
برای یک "حال ساده" تنگ شده است ...!!
خداوندا
خسته ام از فصل سرد گناه و دلتنگ روزهای پاکم…
بارانی بفرست ، چتر گناه را دور انداخته ام !
گفت: "لا تنقطوا من رحمت الله" ; از رحمت من نا امید نشوید.
گفتم:هیچکس نمیدونه تو دلم چی میگذره...
گفت: "ان الله بین المرء و قلبه" ; خدا حائل است میان انسان وقلبش.
گفتم:هیچکس و ندارم...
گفت: "نحن اقرب الیه من حبل الورید" ; ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم.
گفتم:اصن انگار من و فراموش کردی...
گفت: " فاذکرونی اذکرکم" ;منو یاد کنید تاشما را یادکنم.
خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم
به جای اینکه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید
روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت،
هر کسی غصه اینکه چه می کرد نداشت،
چشم سادگی از لطف زمین می جوشید،
خودمانیم زمین این همه نا مرد نداشت...
مرا اینگونه باور کن،
کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته،
خدا هم ترک ما کرده
خدا دیگر کجا رفته؟
نمیدانم مرا آیا گناهی هست؟
که شاید هم به جرم آن ؛ غریبی و جدایی هست...